سنت شکن
مسعود حداد مسعود حداد

 

دیوانه ام ،دیوانه ام ،دیوانۀ چشمان تو

ازعقل وخویش دورم نمود،لعل لب خندان تو

گربشنود نام ترا ،دل از قفس بیرون شود

عالم شده حیران دل ،لیکن دلم حیران تو

در بندحسن وجمالت،افتاده ام دست هوس

بادا که بر دارم کشند،درحلقـــۀزلفان تو

ای خالق نازوادا، ازمن چه خواهی بیش ازین

جانی که دارم در بدن،آنرا کنم قربان تو

طفلی چه داند ارزش لعل وصدف مرجان را

ترسم که بازیچه سازدت، آن طفلک نادان تو

جزءاین نخواهم از خدا،درزندگی یکبارهم

باشد بچینم میوه ئی، ازباغ توبوستان تو

با سنگ کوی جمالت،تابوی سنت بشکنم

دستم به دورگردنت،چنگم به آن لرزان تو

جانا مرا معذور دار گر بگذرم از حد خود

چون آشکارصحبت کنم، از رازتو پنهان تو

 

15 جولای 2013






July 27th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان